ریاضیات | ||
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند. یکی از آنها از سر خشم ، بر چهر? دیگری سیلی زد . دوستی که سیلی خورده بود، سخت آزرده شد ولی بدون آن که چیزی بگوید ، روی شن های بیابان نوشت: ( امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد)آن دو در کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادندتا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آن جا بمانند و کنار برک? آب استراحت کنند. ناگهان آن که سیلی خورده بود لغزید و در آب افتاد.نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت، بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:( امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد) دوستش با تعجب پرسید: بعد ازآن که من با سیلی تو را آزردم تو آن جمله را روی شن های بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک می کنی؟ دیگری لبخند زد وگفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شن های صحرا بنویسم تا بادهای بخشش آن را پاک کنندولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند باید روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد. [ چهارشنبه 91/9/1 ] [ 2:43 عصر ] [ محمد رضا جبین پور ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |